به گزارش فائزون به نقل از گروه حماسه و مقاومت: «محمدباقر برزگر» یکی از نیروهای غواص ۱۵ سالهای بود که در عملیاتهای کربلای ۴ و ۵ و تکمیلی کربلای ۵ حضور داشت. او تنها غواص از نیروهای استان آذربایجان غربی ارومیه است که در عملیات کربلای ۴ سالم از آب بیرون آمد. در واقع او تنها بازمانده ستون ۷۰ نفره غواصان خطشکن گروهان یک از گردان ولیعصر(عج) لشکر عاشورا در این عملیات است. حال بعد از ۳۶ سال به بازخوانی آن واقعه در گفتوگو با آن غواص ۱۵ ساله میپردازیم:
۳۰ سال غواصی در یک قاب
محمدباقری که برای عملیات شناگر ماهری شد
جناب برزگر! وقتی عکسهای حضور شما با لباس غواصی در دفاع مقدس را میدیدم، اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که چطور شد با این سن و سال راهی جبهه شدید؛ آن هم در گردان غواص خطشکن که هم شجاعت و هم مهارت بسیاری را میطلبد؟
من متولد ۱۰ مردادماه سال ۱۳۵۰ در روستای «گورچین قلعه» آذربایجان غربی هستم که به خاطر شرایط سنی اجازه نمیدادند به جبهه بروم. به همین خاطر تاریخ تولدم را به سال ۱۳۴۸ تغییر دادم و توانستم به جبهه بروم.
۸ مهرماه سال ۱۳۶۵ از استان آذربایجان غربی با اعزام گردان حضرت مهدی (عج) به لشکر عاشورا که در کرمانشاه مستقر بود، پیوستیم. بعداز یک هفته لشکر به خوزستان رفت. حدود چهار ـ پنج روز در پادگان شهید باکری گردان امام سجاد (ع) بودیم. به علت کم بودن نیرو در گردان غواصی ولیعصر(عج) قرار بود از سایر گردانها به گردان غواصی ولیعصر(عج) منتقل شوند. خوشبختانه قرعه به نام بنده افتاد تا به گردان غواصی بپیوندم.
حدود ۲۵ نفر با مینیبوس به سد دز رفتیم. طی ۳۵ روز دوره شنا را گذراندیم. در آموزش شنای شبانه حدود سه ـ چهار ساعت در آب میماندیم. من که یک بار هم داخل آب نرفته بودم، طی ۱۵ روز تبدیل به شناگر ماهری شدم. چون تحریم بودیم، لباس غواصی هم محدود بود و قرار شد با جلیقه نجات در کربلای ۴ حضور داشته باشیم. بعد هم به ما مرخصی دادند و به منزلمان رفتم.
تحیر ارتشیها از بسیجیهای صفر کیلومتر!
چه زمانی به منطقه برگشتید؟ از حضورتان در عملیات کربلای ۴ بگویید.
بعد از حدود ۱۰ روز مرخصی، دوباره به مقر لشکر عاشورا برگشتیم. بدون توقف ما را به اهواز و روستای قجریه و موقعیت شهید اجاقلو منتقل کردند. حدود ۲ روز بعد برای ما لباس غواصی آوردند تا پوشیدن آن را تمرین کنیم. من جثه کوچکی داشتم و به همین خاطر به راحتی لباس غواصی پوشیدم. یک هفته بعد هم به ما فین زدن را آموزش دادند. بعد از ۴۵ روز به صورت فشرده دوره غواصی را پشت سر گذاشتیم. حتی آن زمان از ارتش گفته بودند امکان ندارد یک بسیجی که حتی یک بار هم شنا نکرده است، بتواند غواصی یاد بگیرد. روزهای آخر منتهی به اجرای عملیات کربلای ۴ بود که از ارتش به قرارگاه ما آمدند و حرکت ما را دیدند. آنها انگشت به دهان مانده بودند و میگفتند: انتظار نداشتیم این نیروهای بسیجی به این خوبی غواصی را یاد بگیرند.
حمل نیرو با ماشینهای یخچالدار
روزهای آخر آموزش، باران شدیدی در خوزستان بارید و رود کارون طغیان کرد. کل منطقه را آب گرفت و امکان داشت چادرهایمان را آب ببرد. بیل و کلنگ هم نداشتیم تا مانع رسیدن آب به چادرهایمان شویم. به همین خاطر با بشقابهای روحیمان خاکریز زدیم و جلوی آب را گرفتیم. ۲ روز طول کشید تا آب فروکش کرد. دوم دی ماه ماشینها آمدند که ما را به اطراف اروندرود منتقل کنند. برای اینکه عملیات لو نرود، ما را با ماشین یخچالدار جابهجا کردند. حدود ۷۰ نفر با تجهیزات کامل بودیم. لباس بسیجی به تن داشتیم و در کیفمان، لباس غواصی و اسلحه و مهمات بود. فکرش را بکنید ۷۰ نفر بودیم در فضایی تنگ و بسته که حتی به سختی نفس میکشیدیم. در ۲ کیلومتری اروندکنار پیاده شدیم و باید با آن همه تجهیزات حدود ۲ کیلومتر پیاده میرفتیم. بالاخره به اروندکنار رسیدیم.
محمدباقر؛ غواصی ۱۵ ساله
به ما گفتند، تحت هیچ شرایطی از سنگرها بیرون نروید چون ممکن است دشمن متوجه عملیات شود. از فرصت استفاده کردیم و مشغول خواندن دعا و مناجات شدیم. بعدازظهر سوم دی ماه دستور آمادهباش دادند. بچهها همدیگر را در آغوش گرفتند و از هم حلالیت طلبیدند. ۲ تا ۳ ساعت آماده حرکت برای نقطه رهایی شدیم.
۵۰۰ متر سر زیر آب بود
لباسهای خاکی را درآوردیم و ساعت ۱۰ شب به سمت نقطه رهایی رفتیم. همیشه در عملیاتها سختترین نقاط را به لشکر ۳۱ عاشورا میدادند. گردان حبیب بن مظاهر و گردان ولیعصر(عج) از لشکر عاشورا در عملیات کربلای ۴ حضور داشتند. آن شب تنها گردانی که به آب رفت، گروهان یک از گردان ما بود. به ما گفته بودند تحت هیچ شرایطی سرتان را از آب بیرون نیاورید. حدود ۵۰۰ متر نرفته بودیم که متوجه شدم شرایط غیرطبیعی است. سرم را به آرامی از آب بیرون آوردم و یک لحظه دیدم که همرزمانم با پیکرهای قطعهقطعه و آغشته به خون روی آب آمدند. بعثیها با چهارلول و دولول و آر پی جی و هر چه سلاح سبک و سنگین داشتند، روی سرمان آتش میریختند. از ستون ما خیلی از غواصان شهید شدند.
چند نفری که مانده بودیم، تا جزیره امالرصاص ادامه دادیم. از یک گروهان فقط ۶ نفر توانستیم به جزیره امالرصاص برسیم. ما ۶ نفر میتوانستیم مقدمات فتح جزیره را فراهم کنیم، اما عملیات لو رفته بود و نیروهای عملکننده دیگری نیامدند و به نظرم اگر میآمدند می توانستیم موفق شویم و بصره را به محاصره خودمان درآوردیم. بعد از عملیات «کربلای ۴» به عقب برگشتیم و در موقعیت شهید قجریه قرار گرفتیم.
دریاچه ماهی و غصههایی که هیچ وقت سر باز نکرد
دوستان و همرزمان زیادی از جمع شده شهید و مجروح شده بودند. با آن سن و سال کمی که داشتید چطور روحیه پیدا کردید تا در عملیات کربلای ۵ حضور پیدا کنید؟
جنگ بود. شب عملیات کربلای ۴ یک لحظه از ذهنم بیرون نمیرفت. پرپر شدن همرزمانم جلوی چشمانم بود، اما نمیشد بنشینیم و گریه کنیم. باید راه همرزمان شهیدمان را ادامه میدادیم. حدود ۲ ـ ۳ روز بعد از بازگشت به عقب، دوره آموزشی در دریاچه ماهی شروع شد. باید خودمان را برای حضور در عملیات کربلای ۵ آماده میکردیم. عمق آب دریاچه ماهی متفاوت بود. مثلاً یک جایی عمق آب یک متر بود و کمی آن طرفتر ۱۰ متر.
سد دز؛ محل آموزش نیروهای غواص
بعد از گذراندن دوره آموزش در دریاچه ماهی، ما را روز ۱۸ دی ماه با مینیبوس به شلمچه منتقل کردند. نمیدانستیم قرار است چه عملیاتی اتفاق بیفتد. به ما گفتند که نباید بعثیها متوجه حضور ما در منطقه شوند. به همین خاطر در سولهها و سنگرها مستقر شدیم. بچههای اطلاعات عملیات آمدند و ما را برای انجام عملیات کاملاً توجیه کردند. حتی به ما گفتند که سیمهای خاردار چند لایه است. آنها سنگرهای کمین را به ما نشان دادند.
۸ لایه سیمخاردار در دریاچه ماهی!
مانند عملیات کربلای ۴، سختترین محل برای اجرای عملیات را به گروهان یک محول کردند. باید از بین ۲ سنگر کمین عراقیها عبور میکردیم. خوشبختانه به سنگرهای کمین رسیدیم. شهید «محمد دهقان» آرپیجیزن سمت راست گروهان و شهید «رحیم آذین» آرپیجیزن سمت چپ بود. در واقع برنامه این بود که ما بین ۲ سنگر کمین عراقیها قرار بگیریم و این ۲ آرپیجیزن آماده باشند که تحرک عراقیها در سنگرهایشان را خنثی کنند و ما بتوانیم به عملیات ادامه بدهیم.
بعثیها ۸ لایه سیمخاردار در دریاچه ماهی کار گذاشته بودند. تخریبچیهای ما سیمخاردارها را باز کردند تا بتوانیم عبور کنیم. با توجه به اینکه تعداد زیادی در این عملیات حضور داشتیم، خوشبختانه تحرکی از سنگرهای عراقی انجام نگرفت و تعداد زیادی از آنها را به اسارت گرفتیم.
بعثیها بعد از اسارت گفته بودند که ما شما را میدیدیم، اما نمیتوانستیم کاری انجام بدهیم. خیالمان از سنگرهای کمین راحت شد و معبر باز شد. قرار بود هرکس هر طوری میتواند وارد کانال شود. این نکته را بگویم که لباس غواصی ضخامتی ۸ میلیمتری دارد و حرکت با آن کمی مشکل است. ما در این عملیات باید در ستون حرکت میکردیم که ستون با یک طناب به هم وصل میشد. در حال ورود به کانال بودیم که بنده بین سیمخاردار، طناب و اسلحه گیر کردم. حدود ۱۰ دقیقه نمیتوانستم تکان بخورم. محمد الیاسی که اکنون از اساتید دانشگاه زنجان است، به من گفت: چرا نمیآیی؟ گفتم: گیر کردم. آقای الیاسی آمد و اسلحهام را از پشتم برداشت، خشاب من را باز کرد و توانستم از آنجا نجات پیدا کنم.
نفر دوم نشسته از چپ محمدباقر برزگر، سمت راست او شهید موسی اسدزاده، سمت چپ او شهیدان داود ابراهیم خانی و احمد عبدی. ایستاده از راست شهید رضا خسروی، مرحوم دکتر نیکجو، مرحوم رسولی فر شهید حسن آذرشهری، شهید رضا بیکدلی فرمانده دسته
بعثیها دریاچه را زیر رگبار گرفته بودند و همینطور نیروهایمان در آب به شهادت میرسیدند. طوری که از ستون ۷۰ نفره ما، فقط ۱۳ نفر زنده مانده بود. در این عملیات یک گروهان از گردان حبیب بن مظاهر در آب به شهادت رسید و یک گروهان هم در آب زمینگیر شد. یک گروهان از گردان ولیعصر(عج) هم داخل آب مانده بود و نمیتوانست کاری انجام دهد. چون عراقیها متوجه حضورشان شده بودند. در واقع تنها گروهانی که از لشکر عاشورا توانست وارد کانال عراقیها شود، گروهان یک گردان ولیعصر (عج) به فرماندهی شهید «ابوالفضل خدامرادی» بود.
شهید «محمددهقان» و «آذین» که آرپیجی زن گروهان بودند، میخواستند کمین را خاموش کنند، اما بین سیمخاردار و کانال عراقیها شهید شدند. پیکرشان در زمان عملیات در آبها ماند و صبح روز بعد قایقها آنها را پیدا کردند و به عقب برگرداندند.
در این عملیات سنگینترین سلاح ما کلاشینکف بود و هیچ سلاح دیگری نداشتیم. در حالی که حزب بعث سلاحهای آتشزا داشت و زمانی که شلیک میکردند حدود ۵۰ متر آتش به سمت ما میآمد. تیربار و دوشکا هم داشتند. در مسیر منتهی به کانال ماهی، هفت نفر باقی مانده بودیم که توانستیم حدود سه ساعت مقابل یک تیپ عراقی بایستیم. کانال ماهی را نوبت به نوبت فتح میکردیم.
هوا به قدری سرد بود که نمیتوانستیم خشابهای خودمان را پر کنیم. یک نفر از نیروهایمان فقط با مهمات بعثیها خشاب ما را پر میکرد. حین عبور از معبرها، چراغگردانهایی را که روی سقف آمبولانس نصب میکنند به همراه داشتیم و هر معبری که باز میکردیم، با روشن کردن این چراغها به نیروهای پشتیبانی اطلاع میدادیم و ۹۸ درصد از نیروهای پشتیانی از معبرهایی که ما باز کردیم، عبور کردند و خودشان را به کانال ماهی رساندند.
به احترام رشادت غواصان وطن تمام قد میایستیم
مأموریت ما تا پاسگاه کوتسواری بود، اما دوباره به گردان المهدی(عج) لشکر عاشورا کمک کردیم تا به اهداف برسند. هوا روشن شد. دستور دادند سنگرها را پاکسازی کنیم. داخل هر سنگر بعثی یک نارنجک میانداختیم که قضیه کربلای ۴ تکرار نشود. چون اگر نیروهای بعثی متوجه حضور ما میشدند، رزمندهها را قتل عام میکردند. بعد از پاکسازی سنگرها، تعدادی اسیر گرفتیم.
به ما گفته بودند که اسرا را اذیت نکنیم. ما هم با عزت و احترام این اسرا را به عقب جبهه فرستادیم. در این عملیات ترکش به گلوی یکی از رزمندگان اصابت کرده بود که احتمال میدهم از نیروهای گردان المهدی(عج) بود. یک لحظه دیدم که خون از گلویش فواره میزند. دستم را روی گلویش گذاشتم تا او را به بیمارستان صحرایی منتقل کنیم. البته من میخواستم این مجروح را در قایق بگذارم و برگردم اما سکاندار قایق به من گفت: اگر دستت را از روی گلویش برداری، کلی خون از او میرود و زنده نمیماند. به بیمارستان صحرایی رسیدیم. پرستارها تا آمدند و او را روی تخت گذاشتیم، به شهادت رسید. در عملیات «کربلای ۵» دوستان زیادی از ما شهید شدند اما عملیاتی پیروزمندانه بود.
به جز عملیاتهای کربلای ۴ و ۵ در چه عملیاتهایی شرکت داشتید؟
عملیات کربلای ۵ از ۲۰ دیماه شروع شد و ۶۷ روز طول کشید. بنده در مرحله تکمیلی عملیات کربلای ۵ هم حضور داشتیم. ما به گردان بازگشتیم و حدود ۱۰۰ نفر از یک گردان سالم مانده بودیم. چون بیش از حد شهید و مجروح دادیم.
اسفندماه سال ۱۳۶۵ آماده مرحله تکمیلی عملیات کربلای ۵ شدیم. به ما گفتند که نیروهای آماده بروند و تجهیزات را بگیرند. اولین نفر اسم من را خواندند. دوباره تجهیزات را گرفتیم و آماده شدیم. در منطقه دریاچه ماهی سوار ماشین شدیم و به پاسگاه کوتسواری و مقابل کارخانه پتروشیمی عراق رفتیم. در آنجا نفربر ما را به منطقهای بردند که لشکر ۴۱ ثارالله مستقر بودند. با بچههای اطلاعات و تخریب و غواصان خطشکن در مجموع ۲۰ نفر بودیم. قرار بود در مرحله تکمیلی عملیات کربلای پنج یکی از پلهای مهم عراق را منهدم کنیم.
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه
کربلای امام حسین (ع) را در اروندرود دیدم
این پل اهمیت زیادی برای عراقیها داشت. چون پل تدارکاتی بود و تدارکات خود را از آنجا منتقل میکردند تا نزدیکی پل رسیدیم و تخریبچیها در حال شروع عملیات بودند که بعثیها متوجه حضور ما شدند. حدود ۱۵ نفر از ما جلوی بعثیها جنگیدیم. تخریبچیها مواد منفجره را آماده کردند و زیر پل نصب کردند. آقای رسول ذبیحی به من گفت: بدو الان است که اینجا تبدیل به جهنم شود. همینطور هم شد. هر چه توان داشتیم گذاشتیم تا از پل فاصله بگیریم. یک لحظه دیدیم که بتن و سنگهای پل تا یک کیلومتری پرتاب میشد. ما پشت نخلها پنهان شدیم تا این سنگها به ما آسیب نزند. خوشبختانه این عملیات هم با موفقیت انجام شد.
بنده به جز این عملیاتها در عملیاتهای بیتالمقدس ۲ و مرصاد هم حضور داشتم. ضمن اینکه حدود ۴ ماه در پیرانشهر و سردشت خدمت کردم. با توجه به اینکه در عملیاتهای متعددی بودم، اما کربلای ۴، عملیاتی بود که در آنجا من کربلای امام حسین (ع) را در اروندرود دیدم.
انتهای پیام/